در کتاب «طراحی عصبی: چه چیز آنها را مجبور به کلیک میکند؟» توضیح دادهام که بسیاری از پردازشهای ذهنی بهصورت ناخودآگاه رخ میدهد. افراد از این پردازش ناخودآگاه بیاطلاع هستند، پس بهراحتی میتوان بر میزان اطلاعاتی که از آن آگاه هستیم اضافه کنیم. بهراحتی میتوان فراموش کرد که اطلاعاتی که واردشده و پردازش میشوند، از منابع متعددی هستند. بهراحتی میتوان فراموش کرد که شما احساسات را نیز پردازش میکنید.
فرض کنید که باید در مورد آخرین مکالمات خود با مشتریان، برای رؤسای بخش سخنرانی کنید. شما با ۲۵ مشتری مصاحبه کرده و ۱۰۰ نفر دیگر را بررسی نمودهاید و اطلاعات زیادی دارید که میخواهید به اشتراک بگذارید. اولین فکر شما این است که خلاصه اطلاعات را بهصورت اعداد و آمار و داده ارائه کنید. بهعنوانمثال:
اما این رویکرد مبتنی بر داده در مقایسه با داستان، کمتر میتواند افراد را متقاعد کند. شما میخواهید در مورد دادهها صحبت کنید اما وقتی سخنرانی شما قدرتمندتر میشود که بر یک یا دو داستان تمرکز کنید، بهعنوانمثال: «مری میم از سانفرانسیسکو داستانی را در مورد استفاده از محصول شرکت عنوان کرده که میخواهم برای شما بگویم...» و بعد داستان مری را بگویید.
یکی از دلایل قدرت بیشتر داستان نسبت به دادهها، فرم قصه گونه داستان است که باعث همدلی شده و واکنش عاطفی را تحریک میکند. افراد با واکنشهای عاطفی میتوانند دادهها و احساسات را پردازش کنند. احساسات مراکز حافظه را نیز هدف قرار میدهد.
بااینحال بهتر است در سخنرانی خود فقط به گفتن داستان مری اکتفا نکنید، و ویدئویی از مری در حین گفتن داستان ارائه کنید که حتی باعث ارتباط عاطفی قویتری میشود ( برای کسب اطلاعات بیشتر در مورد اینکه چرا ویدئو یک رسانه قدرتمند است، فصل «افراد حيوانات اجتماعی هستند» را مشاهده کنید).