یک روز در چند سال پیش، خودم را در مقابل یک کلاس درس پر از طراحان رابط کاربری دیدم که نمیخواستند آنجا باشند. رئیس آنها به آنها گفته بود که مجبورند در جلسات آموزشی من شرکت کنند. من میدانستم که بسیاری از آنها تصور میکردند که حضور در کلاس، اتلاف وقت است و دانستن این موضوع من را دستپاچه میکرد. تصمیم گرفتم که شجاع باشم و به کارم ادامه دهم. «مسلماً محتوای علمی بزرگی که ارائه خواهم داد توجه شما را جلب میکند، درست است؟» یک نفس عمیق کشیدم، لبخند زدم و با صدای قوی، جلسه را با یک سلام بلند شروع کردم، «سلام به همه. من مطمئناً از اینکه اینجا هستم خوشحالم.» بیش از نیمی از کلاس حتی به من نگاه نکرد. آنها به خواندن ایمیلهای خود و نوشتن لیست انجام کارهای روزانه مشغول بودند. یکی حتی روزنامه صبح را باز کرد و به خواندن آن مشغول شد. اینیکی از آن لحظات بود که ثانیهها به نظر میرسید ساعتهاست.
من با وحشت در فکر خودم گفتم: «چهکار کنم؟» سپس یک ایده به ذهنم رسید. گفتم: «اجازه بدهید یک داستان برای شما بگویم.» در هنگام گفتن کلمه «داستان»، هر کس سرش را تکان داد و تمام چشمها سمت من آمد. من میدانستم که فقط چند ثانیه برای شروع یک داستان که موردتوجه آنها باشد فرصت دارم.
«سال 1988 بود و یک گروه از افسران نیروی دریایی به صفحهنمایش کامپیوتر خیره شده بودند. چیزی در صفحه رادار در فضای هوایی حافظت شده مشاهدهشده بود. آنها دستور داشتند که به هر هواپیمای ناشناختهای شلیک کنند. آیا اینیک هواپیمای ناشناخته بود؟ آیا اینیک هواپیمای نظامی بود؟ آیا هواپیمایی تجاری بود؟ آنها دو دقیقه فرصت داشتند که تصمیم بگیرند که چهکاری انجام دهند.» من توجه آنها را داشتم! همه علاقهمند بودند و میخکوب شده بودند. من داستان را به پایان رساندم که بهسادگی نکته موردنظر من در مورد اهمیت بسیار زیاد طراحی رابطهای کاربری بهگونهای که از عدم اطمینان کاربر جلوگیری کند را بیان میکرد و برای کلاس ما یک شروع عالی بود. در بقیه روز، همگی علاقهمند و متوجه کلاس بود و من یکی از بهترین امتیازات در ارزیابی اساتید را به دست آوردم. از آن موقع تاکنون حداقل یکبار از عبارت جادویی «اجازه بدهید برای شما یک داستان بگویم»، در هر سخنرانی که انجام میدهم یا کلاسی که آموزش میدهم استفاده میکنم.
شما ممکن است متوجه شوید که آنچه را که من در پاراگراف بالا انجام آوردم، یک داستان است. داستانها بسیار قدرتمند هستند. آنها جلبتوجه میکنند اما کارکردهای بیشتری هم دارند. آنها همچنین به افرادی کمک میکنند که اطلاعات را پردازش کنند و ارتباطات را دریابند.
ارسطو ساختار پایهای داستان را شناسایی کرد و از آن هنگام بسیاری از افراد اندیشههای او را بسط و شرح دادهاند. یک مدل دارای ساختار پایهای سه فاز است: آغاز، وسط و پایان. این ممکن است بدیهی به نظر برسد اما زمانی که ارسطو در بیش از دو هزار سال پیش با آن روبرو شد، احتمالاً بسیار بنیادین بود.
در فاز آغازین، ابتدا مخاطب خود را با محیط، شخصیتها و وضعیت (گره داستان) آشنا میکنید. در داستان بالا من شما را با محیط (اجبار من به تدریس در یک کلاس)، شخصیتها (من و دانش آموزان) و موضوع (دانش آموزان نمیخواهید در کلاس باشند) آشنا کردم.
داستان من بسیار کوتاه بود، بنابراین بخش وسط هم خیلی کوتاه بود. در بخش وسط یک داستان، بهطورمعمول موانع و اختلافاتی وجود دارد که شخصیت اصلی باید بر آن غلبه کند. این موضوعات معمولاً تا حدودی حل میشوند، اما بهطور کامل حل نمیشوند. در داستان من شخصیت اصلی روشی را که معمولاً با آن کلاس را آغاز میکرد، انجام داد و شکست خورد. سپس او شروع به وحشت کرد.
در پایان داستان، گره داستان به اوج خود میرسد و سپس حلوفصل میشود. در داستان من، فکر کردم که چه باید بکنم (یک داستان برای کلاس بگویم) که انجام دادم و موفق شدم.
این فقط یک طرح اولیه است. تغییرات زیادی وجود دارد که میتوان اعمال کرد و طرحهایی هست که میتوان آنها را اضافه کرد و داستان بافت.
داستانهای بسیاری وجود دارد که در ادبیات و فیلمها بیشازپیش ظاهر میشود. در اینجا برخی از تمهای محبوب که شناساییشدهاند، آورده شده است:
داستانها ممکن است باعث ایجاد علیتهایی شوند درزمانی که هیچکدام از آنها وجود ندارد. ازآنجاکه داستانها معمولاً روایتگر فرایندهایی هستند (اول این اتفاق میافتد، بعد این اتفاق میافتد)، آنها علت را حتی در مواردی که وجود ندارد به وجود میآورند. کریستوفر چابریس و دانیل سیمونز (2010) این مثال را در کتاب خود «گوریل نامرئی» ارائه میدهند. به این دو پاراگراف نگاه کنید:
در اولین پاراگراف شما نیازی به فرضیهسازی ندارید. جویی کتکخورده و بدنش کبود شده است. این کبودی در او براثر کتک خوردن شکلگرفته است. در پاراگراف دوم، نتیجهگیری کاملاً واضح نیست. تحقیقات نشان میدهد که مغز شما واقعاً کمی بیشتر وقت میخواهد تا پاراگراف دوم را بسنجد. بااینحال اکثر افراد نتیجه میگیرند که کبودیهای بدن جویی به خاطر مادرش است، هرچند که پاراگراف چیزی دراینباره نمیگوید. در حقیقت، اگر بعداً از افراد بخواهید که قسمت را به خاطر بیاورند، آنها بر این باورند که در داستان خواندهاند که مادر جویی او را کتک زده است، هرچند که پاراگراف آن را نمیگوید.
افراد عادت دارند سریع تصمیم بگیرند درست همانطور که قشر بصری جاهای خالی آنچه را که میبینید، بهوسیله پیدا کردن و تشخیص الگوها (نگاه کنید به فصل «افراد چگونه میبینند») پر میکند، فرایندهای فکر ما نیز بهطور مشابه عمل میکند. شما همیشه به دنبال علیت هستید، مغز شما بر این عقیده است که شما تمام اطلاعات مربوطه را دریافت کردهاید و علتی وجود دارد. داستانها باعث میشوند که این یافتن علیت آسانتر شود.
گاهی اوقات مشتریان به من میگویند: «داستانها برای برخی از وبسایتها جواب میدهد، اما نه برای آنی که من در حال کاربر رویش هستم. من طراحی وبسایت را برای گزارش سالانه شرکت انجام میدهم. داستانها در اینجا مناسب نیستند این فقط اطلاعات مالی است.» این درست نیست. داستانهای مناسبی وجود دارد که شما میتوانید در هر زمان که میخواهید ارتباط برقرار کنید از آنها استفاده کنید.
مدترونیک یک شرکت فنآوری پزشکی است. نگاهی به گزارش سالانه آن بیندازید. (نسخه آنلاین). روی جلد گزارش یک عکس باکیفیت بالا از آنتوانت والترز، بیماری است که توسط یکی از محصولات مدترونیک درمان شده است. در ادامه در این گزارش یک داستان کوتاه درباره آنتوانت وجود دارد:
آنتوانت والترز، نشان دادهشده در اینجا و در جلد گزارش، دارای اسکولیوز کمری شدید بود بهطوریکه درد او را ناتوان میکرد و با پیشروی بیماری بهطور مداوم بدتر میشد. سپس او تحت عمل جراحی فیوژن ستون فقرات را با استفاده از محصولات ستون فقرات مدترونیک قرار گرفت. امروزه ستون فقرات آنتوانت بسیار راستتر است، درد او تقریباً از بین رفته است و قدش چندین سانتیمتر بلندتر است.
داستان آنتوانت تنها داستان موجود در گزارش سالیانه نیست. اطلاعات مالی با عکسهای بسیاری همراه شده است، عکسهای باکیفیت بالا و همچنین داستانهایی در مورد افرادی مانند آنتوانت و کارکنانی که فنّاوریهای مختلف را اختراع کردهاند. این داستانها اطلاعات دیگر را در این گزارش جالبتر میکنند و همچنین ارتباط بین اعداد و ارقام مالی و مأموریت اعلامشده شرکت را برقرار میکند.