در مورد انجمن دانشگاه ها که مراسم ورودی دشواری دارد شنیده اید. این ایده مطرح است که هرچه ورود به یک سازمان دشوارتر باشد، اشتیاق افراد در مقایسه با وقتی که ورودی آسان است بیشتر خواهد بود.
اولین تحقیق در مورد تاثیر شروع را الیوت آرونسون از دانشگاه استنفورد در سال ۱۹۵۹ انجام داد. آرونسون ۳ سناریوی شروع را تهیه کرد (شديد، متوسط و خفيف، البته شدید در واقع خیلی شدید نبود) و افراد را به صورت تصادفی برای این شرایط تعیین کرد و به این نتیجه رسید که هر چه شروع دشوارتر باشد، افراد آن گروه را بیشتر دوست دارند.
لئون فستینگر (۱۹۵۶) روانشناسی اجتماعی بود که ایده نظریه ناهماهنگی شناختی را مطرح کرد. آرونسون با استفاده از این نظریه توضیح داد که چرا افراد گروه هایی را دوست دارند که باید برای پیوستن به آنها متحمل سختی شوند. افراد این تجربه دردناک را می گذرانند تا بخشی از گروهی باشند که خیلی هم جالب یا هیجان انگیز نیست. این موضوع یک تضاد (ناهماهنگی در فرایند فکری شان ایجاد میکندبعبارتی اگر این گروه خسته کننده و بی روح است، چرا خودم را به این همه درد و سختی انداختم و بعد برای کاهش ناهماهنگی تصمیم می گیرید که این گروه بسیار مهم و ارزشمند است. پس به این ترتیب تحمل این همه سختی قابل درک می شود.
من فکر میکنم علاوه بر نظریه ناهماهنگی شناختی که این پدیده را توضیح می دهد، کمیابی نیز نقش دارد. وقتی پیوستن به یک گروه دشوار است یعنی افراد زیادی نمی توانند به آن ملحق شوند و اگر من نتوانم موفق به این کار شوم پس بازنده ام . بنابراین اگر متحمل سختی شوم حتما ارزشش را دارد.